دستانش یــخ زنده اند!
سال هاست که روزها را با یادِ تـــو سپری می کند
یادِ تــــو تمام وجودش را منجمد کرده است...
رویای با تـــو بودن؛ آدم بــرفی تنهــایی ؛ از او ساخته
سفیدِ سفید...درست مثل بـــرفـــــ
پــــــاکـــــ اما ســـــرد
و درست مثل آدم بـــــرفی
در انتظار آب شدن
در انتظار گرمایی از عشق
شال گردن خاطرات و بغض گیر کرده در گلویش.
راه نفسش را بسته اند!
این نفــس های دردنــاک...
این مـــرگ تــدریجی...
ساده بگویـــم:
این یــادِ تــــــو بودن ها
سال هاست که او را بدهکـــار زندگـــــــی و طلبکــــار مــــرگ کرده است...!!
alie misiii