میخواهم به گورستان بروم
و در انجا قبری بکنم
عمیق عمیق
قبل از ان که مرا در گور بگذارند
بغضهایم را از حنجره
دردها را از سینه
و سیا هی ها را از قلبم بیرون بکشم
رویشان خاک بریزم
و ان قدر بر سرشان بکوبم
تا روزنه ای باقی نماند
مبادا که برگردند
بر سر این گور گل نمیگذارم
بر انها اشک نمیریزم
انجا می نشینم
تا باران بگیرد
و بشوید رگبار
همه ی دردها و همه ناکامیها را
انگاه ارام
سبکبال و رها
به زندگی باز خواهم گشت