نمی دانم چرا نمی توانم با روز های خدا صبوری کنمـــ! نمی دانم چرا دلم گرفته! چند ساعتی ست عقربه ها در آغوش هم مانده اند! اینجا همه چیز مرده استــــ! صندلیــــ میز آیینه ستاره پنجره دیوار و حتی ماهی های درون قابــــ . . . و من از همه مرده ترمــــ . . . اگر باور نداری پاورچین،پاورچین بیا ببین که بوی کافور می دهمـــ . . . آواز کلاغ ها را هم می شنویـــ ؟؟ این آواز سیاهی اتاق را بیشتر می کند . . . کلاغ های سیاه پوشی که به جای خرما غار غار تعارف می کنند . . . اینجا مجلس ختم من است . . .
misiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii